اراده سنگ ، براثر یک تصادف سنگ شناس شدم
به گزارش وبلاگ مزدا 93، وقتی فریده حلمی همه سنگ های معدنی ای را که در طول23 سال مطالعه نموده، جمع و تفریق می زند، نتیجه اش می گردد عدد ناقابل13220.
به گزارش وبلاگ مزدا 93، او یک پترولوژیست است و ترجمه این کلمه به زبان شیرین فارسی می گردد سنگ شناس؛ زن سرسختی که با وجود ناتوانی جسمانی تحصیلاتش را ادامه داده و به موفقیت شغلی و اجتماعی رسیده است. فریده با سماجت و پشتکار بالا در برابر مسائل مقاومت نموده است.
توی خانه شیون و واویلا به پا بود؛ آخر پدربزرگ خانواده حلمی فوت نموده بود و همه اهل خانه عجله داشتند به سبزوار بروند و در مراسم تدفین او شرکت نمایند. هوا گرگ و میش بود و چشم های راننده به سختی چند متر دورتر را می دید. چند دقیقه بعد، ماشین با صدای گوش خراشی گوشه ای از جاده چپ کرد. همه سرنشینان خودرو آسیب دیده بودند و همگی با آه و ناله پیاده شدند به جز یک نفر. 3 ساعت بعد دکتر هندی در بیمارستان شاهرود کوشش می کرد تا سطح هوشیاری فریده دختر24ساله خانواده را بسنجد؛ دخترجان، اسمت چیه؟ چند سالته؟. دختر حرف های دکتر را می شنید و می فهمید اما درد شدید گردن امانش را بریده بود.
شوک بزرگ
نتیجه معاینه ام به وسیله پزشکان، آویزان شدن کلی وزنه به گردن و زانویم بود. دکترها می گفتند امکان دارد در اثر یک شوک بتوانم دوباره روی پاهایم راه بروم. گفته بودند سه روز و سه شب که بگذرد، دوباره می توانی راه بروی. بین امید و ناامیدی دست و پا می زدم و روزها را می شمردم. روز سوم زمان آن بود که از تخت کنده بگردد اما پاهایش مثل یک تکه سنگ بودند. تحمل آن همه وزنه در 18 روز بعداز آن هم کار هر کسی نبود و بالاخره روز نوزدهم با یک آمبولانس به خانه برگشت. از بخت بد لگنش هم شکسته بود.
فریده حلمی 16 ساعت در روز کار می نماید. تازه وقت هم برای دانشجویان ارشد دارد
توی خانه جای سوزن انداختن نبود و پشت سرهم آدم بود که از شهرستان به خانه آنها می آمدند تا فریده را دیدار نمایند؛ اتاقم پر بود از دسته های گل. آن قدر سرم به دید و بازدید استادها و هم دانشگاهی ها و فامیل و آشنا گرم شده بود که اصلا یادم رفته بود پاهایم را از دست داده ام. دست و پایم خیلی ضعیف بودند و باید آنها را تقویت می کردم. پاهای فریده از کار افتاده بودند و او در این زمان، هم فیزیوتراپی می کرد، هم روی تشک مواج می خوابید وگرنه زخم بستر می گرفت والان جلوی چشم ما نمی توانست برش های نازک سنگ های معدنی و آتش فشانی را زیر میکروسکوپ نگاه کند و فرمول هایشان را بنویسد.
یک همدرد خوب
فریده فیزیوتراپی می کرد اما این برای قوی شدن عضلات ضعیف بدنش اصلا کافی نبود؛ خیلی خوش شانس بودم؛ با زنی آشنا شدم که سال ها پیش در اثر تصادف معلول شده بود و بهتر از هر کسی می دانست به چه چیزی احتیاج دارم. می گفت شرایط تو دیگر عوض نمی گردد. دیگر نمی توانی با پاهایت راه بروی. باید یاد بگیری از این به بعد بدون تکیه به دیگران کارهایت را انجام بدهی. اصلا فکر کن اتفاقی در زندگی ات نیفتاده. فریده فکر و مغز سالمی داشت و باید از آن استفاده می کرد. باید به همه ثابت می کرد؛ حتی درشرایط سخت هم می توانم گلیمم را از آب بیرون بکشم؛ کاری کنم تا همه افتخار نمایند از اینکه من را از پله ها بالا ببرند.
تمرین های سخت
گریه، عصبانیت، ناراحتی، کم آوردن و رها کردن همه چیز؛ حالت هایی که خانم دکتر کاملا با آنها آشنایی داشت. اما چاره چه بود؟ ببین، توی این کاسه پر است از نخود، لوبیا و عدس. باید همه اینها را از هم جدا کنی. دستان ضعیف فریده حتی نمی توانست یک اتوماتیک بگیرد، چه برسد به اینکه بخواهد نخود، لوبیا و عدس به آن کوچکی را بین انگشتانش بگیرد. اما باید از تمام ظرفیتت استفاده کنی حرف اول و آخر آن دکتر بود؛ اتوماتیک دستم می داد و می گفت بنویس و من هم خطوط کج و معوجی روی کاغذ می کشیدم تا انگشتانم فرم بگیرند.
این سنگ یکی از انواع سنگ های معدنی است که خانم سنگ شناس بریده های بسیار ریز آن را زیر میکروسکوپ مطالعه می نماید
اشیایی را روی زمین می انداخت و مجبورم می کرد تا آنها را بردارم. چاره ای نبود. باید عضلات ساق و دست های فریده قوی می شدند؛ حوله را زیر آب خیس نموده و مجبورم می کرد تا آن را بچلانم. پارچ و لیوان را روی زمین می گذاشت تا آنها را روی میز بگذارم. میل بافتنی دستم می داد و می گفت یالا بباف. سینه خیز رفتن، نشستن و بلند شدن از روی تخت، غلت زدن روی زمین.... حلمی تن صدایش بالا رفته و گریه می نماید: لباس پوشیدن. یادآوری آن روزها او را که حالا 47 ساله است حسابی آشفته نموده. برگردیم سر کلاس تمرین خانم دکتر. او که کاملا با این حالت ها آشنا بود، داد می زد؛ خجالت بکش، آدمی که می خواهد استقلالش را به دست بیاورد، گریه می نماید؟. پدر و مادر فریده از پیشرفت دخترشان راضی بودند و حتی در شانه زدن موهایش هم کمکش نمی کردند.
بازگشت به خوشبختی
دختر! تو چطور روی ویلچر نشسته ای؟ باورم نمی گردد. این غیرممکن است! قیافه متعجب و چشم های گشاد دکتر چهره اش را خنده دار نموده بود. این شخص همان دکتر ارتوپدی است که آب پاکی را روی دست پدر و مادر فریده ریخته و گفته بود دخترتان تا آخر عمرش باید روی تخت بخوابد فیزیوتراپی و آب درمانی ام یک سال ونیم ادامه داشت؛ آخر می خواستم به دانشگاه برگردم. سال 57 توی کنکور رشته زمین شناسی که 80درصد صندلی های دانشگاه را آقایان قرق نموده بودند و رشته ای کاملا مردانه محسوب می شد، شرکت ننموده بودم که حالا قافیه را ببازم. کلی از واحدهایش هنوز مانده بود و پاس کردنشان فقط مرد میدان می خواست؛ دیگر می توانستم روی صندلی بنشینم. استادان و همکلاسی هایم عکس ها و منابع مورد احتیاج درسی را از منطقه ساوه برایم می آوردند. همان موقعی که داشت با سنگ ها سروکله می زد، (سال 68) در سازمان زمین شناسی استخدام شد و مهرماه سال1370هم از سرانجام نامه فوق لیسانس اش دفاع کرد.
مغزم نفس می کشد
من آدمی نبودم که وابسته به تخت بمانم. تک تک سلول های بدنم فریاد می کشیدند که ما زنده هستیم و می خواهیم تکاپو داشته باشیم. تا هدف و انگیزه نباشد، تغییر و تحولی توی زندگی آدم اتفاق نمی افتد. این اتفاق خواست خدا بوده. مهم از آن به بعد بود که چطور از نیرویم استفاده کنم.نتیجه این طرز فکر می گردد روزی 16ساعت کار با کامپیوتر و آزمایش سنگ های مختلف معدنی و ترجمه کتاب های زمین شناسی. حالا دانسته هایش آن قدر زیاد شده که مولف کتاب های تخصصی هم هست. حلمی آن قدر توی کارش خبره است که به دانشجویان مقطع کارشناسی ارشد هم مشاوره می دهد. یک چشم خانم حلمی به ساعت است و چشم دیگرش به میکروسکوپ و کامپیوترش. این یعنی اینکه مهمان باید زحمت را کم کند چون کلی کار سنگی روی سر صاحبخانه ریخته.
منبع: همشهری آنلاین