باب راس و سرگذشتش؛ چرا نقاش مو فرفری همچنان محبوب است؟
به گزارش وبلاگ مزدا 93، خیره به بوم خالی روی سه پایه نقاشی، نمی توانستم متوجه شوم چگونه این هیچ چیز قرار است به یک جور تقلید دم دستی از نقاشی باب راس تبدیل گردد که داشتیم از آن به عنوان الگو استفاده می کردیم. نقاشی یک اثر ماندگار از باب راس بود؛ یک چشم انداز برفی مملو از رنگ، جهانی از درختان که سو سو می زنند و بوته های سرزنده روی سطح صاف و لیز یک تالاب یخی. زل زدن به این چشم انداز، حسی را برمی انگیزد که انگار در یک هوای سرد و خشک کنار شعله آتش نشسته اید. امکان ندارد که بتوانم چیزی همچون آن خلق کنم.
من در اتاقی در کنار یک مغازه سازنده جعبه های بزرگ در حومه شمال دالاس بودم و در شرف شروع کردن کلاسی که جان فاولر مدرس آن بود. مدرسی که تاییدیه موسسه رسمی باب راس را داشت که به این معنی است که او به مدت سه هفته در فلوریدا تکنیک نقاشی خیس در خیس را که او در تلویزیون از آن استفاده می کرد، یاد گرفته است.
مردی قد بلند و عینکی در دهه ششم زندگی خودش با ته ریش و صدایی بم و آهنگی آرامش بخش که یادآور خود راس است. جان توضیح می دهد که وجوه مشترک اندکی با نقاش مو پوفی و فر دارد. برای مثال آن ها سال های بسیاری را در نیروی هوایی سپری نموده اند، هر دو با درجه سرگروهبان بازنشست شده اند. من بعلاوه متوجه شدم که او از زبان مخصوص باب راس هم استفاده می نماید و همراه با چیز هایی که تدریس می نماید، از عباراتی نظیر ما اشتباه نمی کنیم. ما فقط با تصادفات شادمان نماینده روبه رو می شویم. استفاده می نماید.
جان باب راس را برای سال ها در برنامه لذت نقاشی تماشا نموده است، هم در زمان پخش اصلی این برنامه در سال های 1980 و دهه 90 و بعدا هم به وسیله استریمینگ. چند سال قبل جان تصمیم گرفت که مقداری رنگ و یک بوم تهیه کند و کوشش کند تا با مجری برنامه نقاشی کند. او آن قدر از این کار خوشش آمد که چندین درس با او برداشت. دیگر او به قدری سر ذوق آمده بود که حدود 400 دلار پرداخت کرد آن هم نه برای تجهیزات و یا کرایه خانه بلکه برای ثبت نام در کلاس های مدرس رسمی و تایید شده باب راس و این دوره به وسیله مدرسان موسسه باب راس آموزش داده می شد. وقتی ما همدیگر را دیدار کردیم، جان یک تی شرت سیاه رنگ با چهره نقاش معروف بر روی آن را به تن داشت.
اگر شما خیلی با این نام آشنا نیستید، باید بدانید که شاید باب راس مشهورترین نقاش آمریکایی است. با مدل موی متمایز، صدای آرام و عبارات توصیفی مختص او مثل درختان کوچک شادمان، از او یک چهره ماندگار هنری می سازد. حتی با گذشت 28 سال از مرگش، او همچنان محبوب است آن هم نه فقط برای کسانی که او را با عشق و علاقه به یاد دارند بلکه حتی برای بچه هایی که وقتی برنامه او داشت پخش می شد، هنوز به دنیا نیامده بودند.
موسسه باب راس هنوز هم دارد به توسعه برنامه های خود ادامه می دهد. این شرکت صد ها اثر پرطرفدار اما کمیاب از باب راس را در تملک خود دارد. (تقریبا غیرممکن است که یک نقاشی از او را برای فروش پیدا کنی). کانال رسمی یوتیوب باب راس که این موسسه آن را اداره می نماید، بیش از 5/5 میلیون عضو دارد و بیشتر از 589 میلیون بازدید. عکس چهره او بر روی تعداد بسیار زیادی از اقلام و اشیا وجود دارد. رنگ ها و قلم مو ها، تستر ها، جوراب، تقویم، عروسک ها، لوازم زینتی و حتی گیاه چیتا که به شکل موی معروف او رشد می نماید. باز ی ها و آب نبات های بچگانه و کتاب های کودک. به هنگام هالووین، هزاران آمریکایی کلاه گیس فر به سر می زنند و پالت های رنگ را با خود حمل می نمایند و در نقش باب راس به مهمانی ها می روند.
باب راس نهایت یک وجود آرامش بخش است. می خواستم این جاذبه جادویی را درک کنم. می خواستم بدانم چه چیزی درباره این مرد و برنامه اش وجود دارد که برای بسیاری از افراد در زمان ها و مکان های مختلف مجذوب کننده است.
و اینگونه بود که سر از فروشگاه لوازم هنری در آوردم و قرار بود که برای اولین بار در عمرم یک تصویر را نقاشی کنم که فکر کنم آخرین بار در مدرسه ابتدایی این کار را انجام داده بودم. درست مثل جان، من هم باب راس را برای سال ها تماشا نموده ام. بر خلاف جان، من هیچ وقت نقاشی کردن به همراه او را امتحان ننموده ام. من همواره راضی و قانع به تماشا و گوش دادن بودم، چون نقاش با حرکات خیلی سریع یک چشم انداز آرام از طبیعت را نقاشی می کرد و به نظرم این کار برایم غیر ممکن بود اما شاید با استفاده از تکنیک او می توانستم چیز دیگری را یاد بگیرم. شاید با تقلید از باب راس می توانستم او را بهتر درک کنم.
جان نه قوطی رنگ استفاده کرد که هر کدام رنگ متفاوتی بودند، در یک نیم دایره روی نوعی کاغذ کرافت کنار سه پایه نقاشی من. قرار بود این پالت من باشد. من نام رنگ ها را از وقتی که باب راس آن ها را در برنامه خود به زبان می آورد، به خاطر داشتم. قرمز روناسی، قهوه ای فن دایک، زرد اخرایی. جان توضیح می داد که چگونه رنگ را پخش کنید و به انتهای موی قلم بزنید.
بعد نوبت به اولین ضربات روی بوم نقاشی رسید. کمی نارنجی، کم رنگ و نشانه هایی به شکل عدد هشت که نشان می دهد خورشید در افق به چه شکلی است. جان روی بوم خودش کمی آن طرف تر این را نشان داد و من داشتم تمام کوشش خود را می کردم تا به برترین نحو از او تقلید کنم. تماشا رنگ که به آرامی روی بوم من پخش می شد، هم نشاط بخش و هم ترسناک بود. مال من البته در ابتدا کمی قلمبه بود. جان یقینا آن تردید را در چهره من دیده بود، چون وقتی به من نگاه کرد یکی از جملاتی را به زبان آورد که از عبارات محبوب نقاش فقید بود: تو از پس آن بر می آیی.
درست یادم نمی آید کی برای اولین بار باب راس را در تلویزیون دیدم. اما خاطرات کاملا واضحی از روز های بچگی خود را دارم که داشتم برنامه او را تماشا می کردم. وقتی کانال ها را عوض می کردم و ناگهان موهای فر خاص او را می دیدم، نمی توانستم جلوی خودم را بگیرم و برنامه او را تماشا نکنم. من مسحور شیوه کار او می شدم که انگار قلم خود را مثل چوب دستی جادویی تکان می داد و درختان نازک کاج و کوه های باعظمت را می کشید. من با صدای نرم برخورد قلم که روی بوم کشیده می شد و صدای آرام او هیپنوتیزم می شدم. صدایی که تنها اندکی از نجوا کردن بلند تر بود و هر قدمی که بر می داشت روایت می کرد و تماشاگر را تشویق می کرد که از هر فرصتی که دارد استفاده کند.
در هر قسمت از برنامه راس هنر خود را توضیح می داد نه صرفا به عنوان روشی که رنگ ها روی هم قرار می گیرند بلکه به عنوان روشی که زیبایی ابدی دنیا و موجودات زنده با آن به تصویر کشیده می شد فارغ از چالش هایی که در زندگی وجود دارد. در حالی که او بوم خود را با نور و رنگ پر می کرد، چیز هایی شبیه به این عبارات به زبان می آورد: قطعه ای از این بوم متعلق به دنیا شما است و شما اینجا می توانید هر کاری را که قلبتان به آن ندا می دهد و طالب آن است انجام دهید. وقتی او یک ابر را می کشید، شاید می گفت: ابر یکی از آزادترین چیز ها در طبیعت است یا انگار ابر ها در آسمان شناور هستند و اوقات خوشی دارند. وقتی او کاردک خود را برمی داشت تا با لبه آن یک کوه برفی و باطراوت را نقاشی کند، گاها به یک نقطه تعیین اشاره می کرد و می گفت: اینجا همان جایی است که بز های کوهی در آن زندگی می نمایند. درست همین جا. او هم به جایی احتیاج دارد که آن را خانه صدا کند، درست مثل همه ما.
این برنامه که در اصل از سال 1983 تا 1984 پخش شد و بیش از 400 قسمت داشت، درست به همان مقدار که آموزشی بود، متفکرانه نیز بود. راس نیروی نابی از مثبت اندیشی در خود داشت که کمتر کسی در دنیا شبیهش بود. بعدا در زندگی شخصی وقتی نوشتن مقالات و داستان های کوتاه برای مجلات مختلف به شغل تمام وقت من تبدیل شد، شروع کردم به تماشا قسمت های قدیمی برنامه لذت نقاشی، آن هم وقتی احتیاج به یک منبع الهام داشتم. نوشتن می تواند کوششی انفرادی باشد و نویسندگان تمایل دارند که به خود شک نمایند و اعتماد به نفس نداشته باشند. وقتی بعضا محتاج دل گرمی هستم، رویم را به سمت رفیق قدیمی ام باب راس برمی گردانم. صدای آرامش بخش او به من یاری می نماید از دست صداهای مزاحم زندگی خلاص شوم و روی خلق و نوشتن یک چیز تازه تمرکز کنم.
کاشف به عمل آمد که خیلی ها چنین حسی دارند. او که مدت زیادی در تلویزیون حضور داشته است، هواداران دو آتشه فراوانی دارد. در انتهای سال های دهه 1980 برنامه لذت نقاشی 80 میلیون تماشاگر در سرتاسر دنیا داشت و هر روز 200 نامه به این برنامه می رسید که این آمار بر اساس نوشته های روزنامه های قدیمی است. کمی بعد از اینکه برنامه روی آنتن پخش زنده رفت، شرکتی که راس با آن ها شراکتش را شروع نموده بود، شماره تلفن 800 را برای هواداران اختصاص داد تا آن ها سوالاتی از این قبیل درباره تکنیک های نقاشی بپرسند: درختان من تار است یا رودخانه من خنده دار است یا رنگ های من ترکیب شده است در حالی که نباید می شد. گاهی اوقات مردم فقط تماس می گرفتند تا درباره مسائل عادی زندگی صحبت نمایند.
راس با اینکه هواداران زیادی داشت، هیچ وقت به وسیله جامعه هنر معاصر جدی گرفته نشد. شاید به این علت که در تلویزیون حضور داشت. شاید هم به این علت که از تکنیک خیس در خیس استفاده می کرد و رنگ ها را روی هم بر روی بوم ردیف می کرد قبل از آن که حتی یکی از آن ها فرصت خشک شدن داشته باشد. شاید به این علت که منتقدان فکر می کردند کار های او پوچ و بی معنی است و یا شاید به علت همه چیزی که او بود و دیگران نبودند.
او به نظر با این موضوع مسئله ای نداشت. در قسمتی از برنامه فیل دوناهو در سال 1994 مجری جلوی همه حضار قصد داشت او را تحریک کند. دوناهو با فریاد بلند گفت: بلند بگو که کار های تو هیچ وقت به موزه راه پیدا نخواهد کرد. راس با لبخندی جواب داد: نه خب، شاید هم بگردد اما نه در موزه ی نامیتسونین. دوناهو از او می پرسد: چرا؟ راس هم در جواب می گوید: این هنر برای هر کسی است که می خواهد رویایش را روی بوم بیاورد. این هنر سنتی نیست. این هنر زیبا نیست و من هم کوشش نمی کنم به کسی بگویم هست.
او برای اولین بار زمانی به جریان اصلی فرهنگ عامه راه پیدا کرد که در تبلیغات امی تی وی در اوایل دهه 90 حضور پیدا کرد. در آن مقطع زمانی مجذوب کنندهیت او کمی طعنه آمیز بود. اما با گذشت زمان تحسین باب راس به چیزی تبدیل شد که از آن در دنیا به شکلی صمیمانه یاد می شد. مستند سال 2011 پی بی اس به نام باب راس: نقاش شادمان گفت وگو با سلبریتی ها از رشته های گوناگون را در خود دارد که هواداران پر و پا قرص او هستند.
ستاره موسیقی کانتری برد پریزلی می گوید: من همواره باب راس را نگاه می کردم. چیزی که از او به خاطر دارم، مثبت اندیشی او است. جین سیمور بازیگر هالیوودی می گوید: او جوری نقاشی می کرد که خیلی آسان به نظر می رسید. فیل دوناهو درباره او می گوید: او در حد خودش آدم سرگرم نماینده ای بود، بدون اندکی خودنمایی.
حتی در نظرات زیر ویدیو های یوتیوب که بیشتر اوقات یکی از سمی ترین مکان های گفتگو در اینترنت است، تقریبا از تمامی محتواهای او قدرشناسی شده است. زیر ویدیویی با نزدیک به 30 میلیون بازدید بیشتر نظرات چیز هایی شبیه به این است: اگر همه معلمان هنر مثل باب راس بودند، هیچ کس در کارش شکست نمی خورد. هیچ کس از کاری که ارائه نموده است، خجالت نمی کشید. هیچ کس از آمدن به کلاس هنر وحشت نداشت. او خیلی الهام بخش است و او نقاشی نمی کشد تا نشان دهد یک نقاش تا چه مقدار می تواند خوب باشد. او نفاشی می کشد تا نشان دهد شما چه نقاش خوبی می توانید باشید.
با بیش از 400 قسمت از برنامه لذت نقاشی، راس بیشتر از 200 ساعت در تلویزیون حضور داشت. با این حال در تمامی آن موقع ها او خیلی کم درباره زندگی خصوصی خود حرف می زد. او می گفت که برترین مادر دنیا را داشته است. او بعلاوه می گفت که پدرش به او نجاری یاد داده است (به این علت است که او بخشی از انگشت اشاره خود در دست چپش را از دست داده بود که گاهی اوقات وقتی که او پالت رنگش را در دستش می گرفت، تعیین می شد). او تماشاگران را با تعدادی از جانوران کوچک آشنا کرد که بیشتر سنجاب ها و پرندگان زخمی بودند که او از آن ها پرستاری می کرد تا سلامتی شان را مجددا به دست بیاورند. او برخی وقت ها پسرش استیو را دعوت می کرد تا نامه ای از یک مخاطب را بخواند یا به جای او در یک قسمت تدریس کند. با این حال در حالت کلی او آدم خیلی توداری بود. بخشی از مجذوب کنندهیت او به نظر من از این حقیقت نشئت می گیرد که زندگی شخصی پیچیده او هیچ وقت با کارش درگیر نشد. او مثل یک موجود عجیب و مرموز و نفوذ ناپذیر بود.
بسیاری از چیز هایی که ما از باب راس می دانیم، می توان از هنر او برداشت کرد. او همواره تصاویر از طبیعت را با تمام شکوهش نقاشی می کرد. مناظری که او می کشید، پر از رنگ بود، پر از درخت و پر از کوه و ابر و جانوران هم در آن حوالی بودند. او تقریبا هیچ وقت آدم ها را نقاشی نمی کرد.
یک بار او به این موضوع اشاره نمود که در فلوریدای مرکزی بزرگ شده است، جایی که او زمانی داشت کوشش می کرد از یک بچه تمساح زخمی در وان حمام مراقبت کند و اینکه 20 سال در نیروی هوایی خدمت نموده است که 12 سال آن در آلاسکا بوده است. او در آلاسکا عاشق کوه های برفی شده است که بعدا حضوری مشهود در آثار هنری او داشتند. آلاسکا بعلاوه جایی است که او نقاشی را یاد گرفته است و فهمیده است که نقاشی کردن را خیلی بیشتر از بودن در نیروی هوایی دوست دارد.
او در گفت وگویی با اورلاندو سنتینل درباره نیروی هوایی می گوید: لازمه این شغل این بود که آدم پست و سرسختی باشی. دیگر از آن خسته شده بودم. به خودم قول دادم اگر از آن خلاص شوم، ادامه زندگی ام دیگر مثل قبل نخواهد بود.
در سال 1975 او شغلی نیمه وقت به عنوان متصدی بار داشت. یک روز تلویزیون روی کانال دولتی بود و او برنامه هنری با اجرای نقاش سرحال و شادی با لهجه آلمانی به نام بیل الکساندر را می دید. در قالبی شبیه به چیزی که برنامه لذت نقاشی قرار بود به آن تبدیل گردد، الکساندر کل نقاشی را زیر 30 دقیقه تمام می کرد و در کل زمان کارکردن مخاطبان را با جملات این چنینی تشویق می کرد: با تمام قدرت خلاقانه ای که ما داریم، چیزی بهتری را فردا خلق می کنیم.
وقتی راس نیروی هوایی را ترک کرد، صاحب شغلی شد که در سرتاسر کشور کلاس هایی را برای شرکت الکساندر برگزار می کرد و مدرس آن کلاس ها بود. در سال 1982 او یک کارگاه آموزشی 5 روزه در محل زندگی خود فلوریدا برگزار کرد که در آنجا با آنت و والت کوالسکی آشنا شد. وقتی فرزند بزرگ کوالسکی ها فوت کرد، والت آنت را برای این کلاس های 5 روزه نقاشی با السکاندر ثبت نام کرد. همسر او از این موضوع مایوس بود که نقاش آلمانی اخیرا بازنشست شده و قرار بود با کسی کار کند که تا به حال نامش را نشنیده بود. با این حال وقتی او باب راس را روز اول دید، مبهوت شده بود. در انتها هفته، این زوج راس را برای شام دعوت کردند و از او خواستند که کار کردن برای استاد خود را ول کند و با آن ها یک کسب و کار راه بیندازد. آن ها می خواستند که او در ویرجینیا، جایی که آن ها زندگی می کردند، تدریس کند و او قبول کرد.
آن ها به روزنامه تبلیغات دادند و او در فضاهای عمومی و در فروشگاه های بزرگ نقاشی کرد. برای این که در هزینه ها صرفه جویی کند، راس موی فر خود را نگه داشت. او بعدا پیش مردم گله و شکایت می کرد که چقدر از این چهره پوفی بدش می آید اما او می دانست که دیگر نمی تواند آن را تغییر دهد به این علت که موی او به امضایش تبدیل شده بود.
پخش برنامه تلویزیونی او از سال 1983 شروع شد جایی که او و آنت سراغ یک ایستگاه پخش تلویزیونی در ویرجینیا رفتند تا تبلیغاتی را برای کلاسشان ضبط نمایند و این ایستگاه از آن ها دعوت کرد تا 13 قسمت از برنامه را در آنجا ضبط نمایند. پولی در این کار نبود اما آن ها می دانستند که با این کار تقاضا برای حضور در کلاس ها افزایش می یابد. با فصل دوم که در یک ایستگاه دولتی در شهر مانکی ایندیانا انجام شد آن ها فرمول کار را دریافته بودند. زمینه با پرده سیاه با راس و سه پایه نقاشی اش که تا جای ممکن صمیمی به نظر بیاید. همه این چیز ها به نظر در لحظه رخ داد. او همواره نسخه نهایی از نقاشی هر قسمت را خارج از کادر دوربین نگه می داشت تا به عنوان راهنما استفاده گردد. او به مردم می گفت که خودش انتخاب نموده است تا شلوار جین و پیراهن یقه دار ساده بپوشد تا این برنامه کیفیت همیشگی خودش را تا ابد حفظ کند.
طی سال های بعد از آن ایستگاه های بیشتری شروع به پخش این برنامه کردند. مخاطبان بیشتر، کلاس های بیشتر و مومنان بیشتر به او. با اتمام سال 1987 راس تمام نقاط کشور را داشت یکی پس از دیگری پوشش می داد و به مدت یک سال کلاس برگزار می کرد. او و آنت اولین گروه مدرسان تایید شده را راه انداختند تا بتوانند پاسخ گوی حجم بالای متقاضیان باشند. هر مدرس در هر دو بخش تکنیک و آرامش گفتار آموزش داده می شد. با گذشت تنها چند سال او از الکساندر بیشتر مشهور شده بود و ایستگاه های پخش بیشتری از او در اختیار داشت.
حالا وقتی به گذشته نگاه می کنی آسان است که چرایی این موضوع را بفهمی. مثبت اندیشی آن هم در سطح باب راس یک چیز مسری است. وقتی کسی آن حجم از شادی آرامش بخش و توام با صلح را به ارمغان می آورد، دیگران را وادار می نماید که به او توجه نمایند و در این سعادت مندی شریک شوند. هر قسمت به تنهایی خودش آن حس کامل بودن را می دهد، چیزی که با تنها چند حرکت روی بوم شروع می گردد، خیلی زود به یک تصویر اجمالی زیبا و استادانه از دنیا هستی تبدیل می گردد. پیغام او دوراندیشانه نیز هست. بیش از یک دهه قبل از اینکه بسیاری از روان درمان گر ها به مراجعه نمایندگان خود بگویند که باید متفکر و دارای اعتماد به نفس باشند، راس به مخاطبان خود می گفت گه باید قدردان هر نفسی باشند که می آید و می رود.
به آخرین برنامه های ضبط شده او نگاه کنید و می توانید بگویید که او کلاه گیس بر سرش گذاشته و خسته تر از همواره است اما روح بی نظیر او همچنان در نقطه اوج خود قرار گرفته است. عموم مردم از بیماری او اطلاع نداشتند تا اینکه در 4 جولای سال 1995 بر اثر بیماری سرطان در گذشت.
قسمت های مختلف این برنامه هنوز هم در برنامه های عمومی تلویزیون جایی در دنیا هر روز در حال پخش شدن است. این برنامه محبوب ترین شوی نقاشی تاریخ است. همان قدر که او رنگ روغن و بوم نقاشی را دوست داشت، به تلویزیون هم علاقه مند بود. تا به امروز میلیون ها نفر به ویدیو هایی که او ساخته است، خیره شده اند و ارتباط احساسی عمیقی با آن پیدا نموده اند. به همین علت است که محبوبیت او روز به روز در حال افزایش است.
و البته هنر دست او هم قرار است در موزه ی نامیتسونین به نمایش در بیاید. در جولای 2019 موزه تاریخ آمریکای نامیتسونین اعلام نمود که چهار نقاشی از باب راس، سه پایه و دو دفتر یادداشت از او و چند نامه از هواداران به او را به مجموعه دائمی خود اضافه می نماید.
امروز بیش از 3000 مدرس مجاز و رسمی سبک باب راس در سرتاسر دنیا حضور دارد. هر کسی علت خود را برای دنبال کردن راه باب راس دارد اما چندین زمینه موضوعی به طور ثابت وجود دارد. مدرسانی که من با آن ها صحبت کردم، درباره رضایت خاطری صحبت کردند که با سبک نقاشی او همراه است. بسیاری به این نکته اشاره نمودند که لذت واقعی از پیغام های دلگرم نماینده ای می آید که آن ها با هنر آموز ها به اشتراک می گذارند. برای هواداران دوآتشه او جای تعجب نیست که او هنوز هم این روز ها مثل سابق محبوب است.
حالا بیش از هر زمان دیگری ما در زمانه ای پر از تشویش و اضطراب و آینده ای نامعلوم زندگی می کنیم. دنیا ما پر از درگیری و نزاع است. بسیاری از تفریح های ما پر سر و صدا، پرتعلیق و پرتنش است. باب با تمام آن سادگی مهربانانه اش پادزهری برای همه این درد ها است. با خلق طبیعت رویایی که از بوم نقاشی فرار می نماید، او فرصتی به ما برای گریز از امراض جامعه مدرن می دهد.
حتی والت و آنت کوالسکی، کسانی که او را کشف کردند و با او شریک شدند، بعضا از این افسون پایدار با همه چیز مرتبط با باب راس مبهوت می شوند. گرچه آن ها متقاعد شده اند که اگر او چهره خودش را روی دستگاه وافل ساز می دید، حسابی سر کیف می آمد.
والت در مصاحبه ای با نیویورک تایمز می گوید: ما دقیقا نمی توانیم توضیح دهیم که این باب راس بودن چه چیزی است. من فقط می توانم به اولین روزی که با او درکلاس بودم برگردم. آنت هم می گوید: حالا حس می کنم که کل دنیا می تواند چیزی را که من آن روز دیدم، ببیند.
دختر کوالسکی ها، جوان، مدیر موسسه باب راس است که هنوز هم ساخمان مرکزی آن در ویرجینیا قرار گرفته است. شماره 800 هنوز هم فعال است و هنوز هم آن ها پیغام های محبت آمیزی از تماس گیرندگان به مانند دهه 80 دریافت می نمایند. بیشتر وقت ها مخاطبان پیغام صوتی دریافت می نمایند که قول می دهد به هر سوالی که می پرسند، پاسخی فوری می دهد.
هر چه بیشتر به شیوه باب راس نقاشی می کنم، بیشتر می بینم که او در طی آن سال ها درباره چه چیزی صحبت می کرد. نقاشی به این شیوه یعنی خلق کردن چیزی از هیچ چیز، تجربه ای ناب و خالص است. پس این خود شخص است که مثبت اندیشی را تا این مقدار تجسم می نماید.
اولش فکر می کردم که بوته های من زیادی شبیه گدازه های آتشفشانی رنگارنگ است. بعدش نگران شدم درخت هایی که کشیده ام، شبیه این است که روی بوم اتوماتیک جوهر پس داده است. در تمامی سال هایی که باب راس را تماشا می کردم، هیچ وقت نفهمیدم دقیقا چگونه او بوته ها را می کشد، چیزی که هیچ وقت آن را دوست نداشتم. اگر من مثل نقاشی کردنم می نوشتم، جملات من هم همه اش غلط از آب در می آمد. اما همزمان که تصویر با برف پر می شد و تالاب روی بوم آن را منعکس می کرد، چند قدم به عقب برمی گردم و می بینم چگونه قسمت های منفرد نقاشی به یک نقاشی واحد بزرگ اضافه می شوند که پیش از آن اصلا واضح نبود.
من یقینا اشتباهات زیادی را مرتکب شدم یا شاید بهتر است بگویم تصادفات شادمان نماینده. اما چیزی نبود که جان نتواند به من یاری کند تا آن را ترکیب کنم یا بوته و درخت را با آن پوشش دهم یا برف انباشته را. می دانم که شاهکار نیست اما من از آن چیزی که تقریبا به آن تبدیل شد، راضی هستم. من به نوعی خودم را متعجب کردم. دلم می خواهد این کار را دوباره انجام دهم.
تماشا اینکه اجزای بوم روی نقاشی کنار هم جمع می گردد، چیزی را به یاد من انداخت. حسی شبیه به نوشتن یک داستان یا نوشته. گاهی اوقات غیرممکن به نظر می رسد که یک صفحه خالی را به چیزی تبدیل کنی که مردم شاید از آن خوششان بیاید. اما اولین قدم این است که باور داشته باشی می توانی از پس کار بیایی. تنها راهی که می توانی خودت را به آنجا برسانی، این است با مخلوطی از کلمات و علائم نقطه گذاری کار را شروع کنی و بنای ساختمان را آجر به آجر درست کنی و آن طور که باب راس می گوید شاید یک چیز خوب هم از آن دربیاوری.
منبع: دیجیکالا مگ